زن متولد ۱۳۵۷
زن
Sunday, April 02, 2006
زيارت و روانشناش
زخميتر از هميشه از درد دل سپردن ...سر خورده بودم از عشق در انتظار مردن... با قامتي شکسته از کوله بار غربت... در جستجوي مرهم راهي شدم زيارت.... رفتم براي گريه رفتم براي فرياد.... مرهم مراد من بود... کعبه تو رو به من داد.....

دقيقا شباهت زيارت رفتن و روانشناس رفتن هم همينه که ميري اونجا و حرفتو ميزني و خودتو خالي ميکنه... هيچ کدوم هيچ کاري برات نميکنن فقط يه وسيله هستند واسه آروم شدن.... چون در اصل هيچ کدوم کاره اي نيستند... قدرت اصلي دست اوستا کريمه...

چند سال پيش رفته بوديم بهشت زهرا گفتن بريم سر مزار بنيانگذار جمهوري اسلامي! ... من البته يه بار قبلش رفته بودم در دوران دبيرستان... و به نظرم هر کسي بايد بره چون واقعاً ديدني هست... کولر هاي خنك کننده به اون کيفيت در هيچ بيمارستان يا بانکي نديدم... توي چهله تابستون که بيرون خفه ميشدي اون داخل داشتي يخ ميزدي از سرما... ديگه از سنگاي مرمرو قاليهاي دست باف که آدماي زحمت کش هديد کردن ! چيزي نميگم.... کار به اين حرفا ندارم.... آقا ما رفتيم اون داخل ديديم ملت چسبيدنو بوس ميکنن... هي ميگن "آقا " اينکارو بکن "آقا" اون كارو بکن.... يکي نيست بگه : گر اگر طبيب بودي سر خود دوا نمودي ..... اين" آقا" اگه کسي بود يه فکر به حال خودش مي كرد.... خلاصه بر بر نگاه كردم و اومدم بيرون و چيزي که جالب توجه بود اين بود که وقتي وارد مي شدم با آرايش بودم و مطمئن بودم که بهم گير ميدن ولي با اغوش باز استقبال شد ازم و خيلي تعجب کردم ! ... اما وقتي اومدم بيرون از اونجا با نيش هاي باز... يه پير زن داشت از رو به رو ميومد تا چشش به من افتاد گفت الهي اون لباتو با اون ماتيکتو مار بزنه !!!.... روز ما رو ساخت اون پير زن ديگه تا شب ميخنديديم